محل تبلیغات شما

هامون



خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم ، نمیدونم چرا .

از وقتی ازدواج کردم کار خونه زیاد میکنم ، آشپزی هم یه نمونه اشه ، البته هنوز سوتی زیاد میدم اما خب .

چند تا عکس از کارهای خودم و همدم خانوم رو اینجا میذارم شاید طلسم شکست و بازم تونستم اینجا رو بروز کنم .



اینم غذای مخصوص خودمه ، خودم ابداعش کردم ، هنوز اسمی براش نذاشتم . ظاهرش یه کم شبیه پیتزاست اما با پیتزا خیلی تفاوت داره ، هر کی هم خورده ازش خوشش اومده 

 


این کیک رو هم من و همدم خانوم با هم درستش کردیم  




این سالاد رو هم همدم خانوم درست کرده  












دیشب تلویزیون یه فیلمی از رابین ویلیامز پخش میكرد . با دیدنش اشكهام جاری شد .

این اواخر برخوردم با پدیده مرگ خیلی خونسردانه بود ، نمیدونم چرا ولی كم پیش میومد برای مرگ كسی خیلی اندوهگین بشم . ولی رابین ویلیامز از معدود كسانی بود كه از مرگش دلم گرفت و خیلی ناراحت شدم و اینكه علت مرگش خودكشی بود بیشتر آزارم میداد .



چند سال پیش بود . یه شب خواب میدیدم دارم از یه كوچه باریك رد میشم ،‌چشمم می افته به یه خونه بزرگ قدیمی با یه ایوان پر از گل . راهم رو به سمت خونه كج میكنم ، در خونه باز بود ، میرم داخل . دو تا خانم مسن نشسته بودند تو حیاط ، با مهربونی منو به نوشیدن چای دعوت میكنن و با همبه ایوان پر از گل شون میریم و اونجا میشینیم و با هم چایی میخوریم و حرف میزنیم . اصلا با خانمهای مسن احساس غریبی نداشتم و خیلی صمیمی كنارشون نشسته بودم . دو نفر پر از آرامش ، پر از زندگی .

هنوز هم كه هنوزه هر بار از كوچه های تنگ و باریك رد میشم به دنبال اون خونه میگردم ، اون دو تا خانم مسن .

هر وقت هر كجا پیداشون كنم بی درنگ  به سمتشون خواهم رفت و .


تو چند روز گذشته تو اینور و اونور زیاد میبینیم و میخونیم که مثلا نوشته : نظر فلان هنرمند یا فلان شخصیت مهم درباره اسید پاشی و . . خب من هرچقدر منتظر موندم کسی نیومد سراغم تا نظر منو در مورد مسائل روز بپرسه ، این بود که خودم دست بکار شدم و نظرم رو اینجا میگم :

چند وقت پیش یه کلیپی دست به دست مردم گشت و خیلیها دیدنش و خیلی ها تقبیه ش کردند و خیلی ها هم ازش خوششون اومد و به عنوان تفریح ازش استفاده کردند . منظورم همون کلیپ لامپه . خیلیها از این موضوع ناراحت شدن ، اینکه چرا افراد به حریم خصوصی همدیگه احترام قائل نیستند و چرا انقد تو زندگی همدیگه دخالت میکنیم و چرا و چرا و چرا

میدونید ،‌ به نظرم این اتفاق اصلا هم چیز بدی نیست ، حالا از شانس بد اون دختر خانوم قرعه به اسم اون افتاده و اسم اون بد درفته وگرنه همه ما چیزهای خیلی بدتر از اون رو هم تو زندگیمون تجربه کردیم که اگه مثل این قضیه فاش بشه آبرو برامون باقی نمیمونه . اما اینکه میگم این اتفاق چیز بدی نیست بخاطر اینه که معتقدم جامعه به خودی خود اصلاح نمیشه  ، مثلا اگه میبینید تو فلان کشور مردم تو حریم خصوصی همدیگه  سرک نمیکشن اینطور نبوده که از همون اول تاریخ مردم اون جامعه با فرهنگ بودن و میدونستن این کار عمل زشتیه و نباید مرتکبش بشن و اینا . تو هیچ جامعه ای هم مردم یهو بافرهنگ نمیشن ُ اینطور نیست که مثلا همه بی فرهنگ باشندو یه شب بخوابن و صبح که بیدار میشن همشون بافرهنگ شده باشن . اگه تو همون جوامع ( به قول خودمون بافرهنگ ) دقت کنیم میبینیم که اونها هم این مسائل رو تجربه کردند ، اونها هم تو گذشته آبروی یک هموطن خودشون رو بردند ، اونها هم تو زندگی همدیگه دخالت کردند ، اونجا هم چند نفر پیدا شدن و از اینکار بقیه انتقاد کردن و این شده که بقیه کم کم و به مرور زمان فهمیدن این کار اشتباه بوده و نباید این کارو میکردن . 

اگه یادتون باشه چند سال پیش فیلم خصوصی که به خانم زهرا امیر ابراهیمی نسبت داده میشد دست به دست مردم گشت ، اونموقع هم خیلی ها اعتراض کردن . من دقیقا یادمه شاید یکسال بعد از اون همون افرادی که این فیلم رو دیده بودن اعتراف میکردن که کارشون زشت بود . به نظرم اون اتفاق هم برای رشد جامعه خوب بود ( هرچند اونموقع هم خانم امیر ابراهیمی قربانی شد و زندگیش از هم پاشید و . ) ولی کم بود ، برای رشد فرهنگ جامعه مردم نیاز دارند که بارها تو آزمایش قرار بگیرن ، خودشون خودشون رو محک بزنن و خودشون خودشون رو اصلاح کنن ، پس به نظرم بهتره خیلی هم به این موضوع حساس نباشیم و اجازه بدیم پروسه رشد فرهنگ عمومی جامعه  کم کم مسیر خودشو رو طی کنه و انتظار نداشته باشیم که یک شبه همه ایرادات فرهنگی جامعمون حل بشه . البته اعتراضها باید باشن و همین اعتراضها باعث بیدار شدن وجدانها میشه .

در مورد قضیه اسید پاشی هم میخوام بگم مطمئنا چند روز بعد پلیس یکی رو به عنوان عامل اصلی اسید پاشی معرفی میکنه که  از لحاظ ظاهر کاملا تیپ به روزی داره و قبلا هم تو ماجرای فتنه ۸۸ دخیل بوده و با عوامل موساد و سیا و MI6 و . در ارتباط بوده و حقوقش رو از بی بی سی میگرفته و . . فقط امیدوارم مردم دوباره گول نخورن . همه ما میدونیم عامل این قضیه از چه قشری از جامعه ست ، این قشر تفکراتشون چیه و هدفشو از اینکارا چیه . یادمون باشه اینها ( و این جور طرز فکر ) خطرناکترین دشمن هرنوع جامعه ای هستند . بیایید فاصلمون رو از این قشر از جامعه افزایش بدیم و بهشون اجازه عرض اندام ندیم ، بیخودی هم به دنبال اصلاحشون نباشیم چون اینها هیچوقت اصلاح نمیشن.




دلم میخواد هرچه زودتر این دو سه ماه تموم بشه و یه نفس راحت بكشم . دلم میخواد چشم هامو ببندم و وقتی باز میكنم چند ماه گذشته باشه . خسته شدم .

دلم میخواد آروم یه گوشه بشینم و كتاب بخونم ، فیلم ببینم . دلم میخواد دوباره بتونم یه متن توی هامون2 بنویسم .

همه چیزم تغییر كردم ، دیگه هیچ چیزم شبیه اون مهدی سابق نیست .



مدتها قبل دچار بیماری افسردگی شده بودم ، در مورد این بیماری خیلی مطالعه كردم . وقتی آدم افسردگی میگیره ، دنیا رو یه جور دیگه میبینه ، زندگی و دنیا و آدمهاش و . همه چی براش پوچ و بی معنی میشه . توی كتاب " از حال خوب به حال بد " نوشته دیوید برنز اینجور اومده كه ، افسردگی باعث میشه هورمونهایی در بدن ترشح بشه كه این هورمونها تاثیر مستفیمی روی مغز دارند . افكار مغز رو عوض میكنند و مغز همه چی رو طوری تجزیه و تحلیل میكنه كه همه واقعیات جور دیگه ای دیده میشن و بدتر از اون اینه كه همه این ها بصورت مسائل بدیهی جلوه میكنن طوری كه آدم هیچ شكی در نادرست بودن این افكار نمیكنه واسه همین اكثر این نوع افسردگی ها ( البته در نوع حادش )  در نهایت به خودكشی منجر میشه .

الان حالم خیلی خوبه و  افسردگی ندارم و دیگه اون تصورات رو از دنیا و زندگی و . ندارم ، اما به یه چیز دیگه فكر میكنم ، اینكه ظاهرا انسان دوست نداره به حقیقت فكر كنه ، همیشه از حقیقت فرار میكنه . به نظرم افسردگی بیماری نیست ، اتفاقا افسردگی باعث میشه انسان واقع بین تر باشه و واقعیت ها رو بهتر ببینه و تشخیص بده . شاید انسانی كه افسردگی نداره دچار بیماره میشه و همین باعث میشه نتونه واقع بین باشه و بخاطر همینه كه همیشه شاده و از زندگی لذت میبره .



قضیه از جایی شروع شد كه داداش همدم خانوم كه تازه دبیرستان رو تموم كرده همه اش با من كل مینداخت كه تو نمیتونی تو هیچ كدوم از بازیهای xbox منو شكست بدی ، البته من هم هیچ ادعایی تو اینجور بازیها نداشتم هربار هم میخواستم باهاش بازی كنم خودش انواع اقسام رمزها رو اجرا میكرد و نمیذاشت به من فرصت برسه كه بخوام كمی عرض اندام كنم ، بعدش هم اصلا هیچی از بازی بهم یاد نمیداد و انتظار داشت مثلا بتونم دربرابرش كمی مقاومت كنم . آخر سر كار رو به جایی رسون كه گفتم ببین من بچه دهه 60 ام ، از xbox  و پلی استیشن و اینجور چیزا سردرنمیارم . ما دهه 60 ی ها منچ و فكر و بكر و . بلدیم و اگه راست میگی تو منچ منو شكست بده ..

شنیدید میگن لعنت بر دهانی كه بد موقع باز شود ، اگه نشنیدید الان یه نمونه اش رو میبینید . تا اون حرفو زدم داداش همدم خانوم زود به باباش گفت : بابا ؟ آقا مهدی میگه من منچ بلدم  !!! باباش هم یه برقی تو چشماش افتاد و گفت :چی ! منچ ! پسر  بازی منچمون كجاست ؟ 

همونجا فهمیدم اوضاع از چه قراره ولی خب خوشحال بودم كه مطمئنا دیگه منچ خونشون پیدا نمیشه ، ولی زهی خیال باطل . داداش همدم خانوم فرتی پرید بیرون و یه ساعت نشده با یه منچ نو برگشت و بلافاصله پدرش منو به بازی ( شما بخونید مبارزه ) منچ دعوت كرد .

بار اول بازی رو باختم ولی قافیه رو نباختم . گفتم : خب این بازی بیشترش از رو شانسه ، اینو كه گفتم پدرش سریع برگشت گفت : شانس !! باشه یه بار دیگه بازی میكنیم . چهار بار دیگه پشت سر هم بازی كردیم و هر چهر بارش رو هم باختم ، بار پنجم خود همدم خانوم و مامانش هم وارد گود شدند و چهار نفری بازی كردیم . خب اینبار كمی خیالم آسوده بود چون میدونستم همدم خانوم و مامنش دیگه مهره های منو نمیزنند ولی . چشمتون روز بد نبینه ، یعنی فرصت نمیدادند من وارد بازی بشم ، همین كه یه 6 میاوردم و میومدم داخل بازی سه نفره بهم حمله میكردند و مهره های منو میزدند ، آخر سر هم بدون اینكه حتی یكدونه مهره من داخل باشه بازی رو باختم .

بعدن فهمیدم كه بابای همدم خانوم ید طولانی تو این بازی داره و منم دقیقا دست گذاشتم جای حساسشون .

پ ن : برخلاف تصورم تو بازی منچ شانس خیلی هم نقش پررنگی نداره و بیشتر باید از رو فكر بری جلو .


آخرین جستجو ها

Lise's receptions castdisclepu کودکانه گـــــیـــــجْ گـــــٰاهْــــ مطالب اینترنتی ♡☆ LADY SONIYA LOVE ☆♡ besttabriwobb hongpusbadcport فروشگاه اینترنتی شهر شهروندی - شهروند شهری