محل تبلیغات شما

چند سال پیش بود . یه شب خواب میدیدم دارم از یه كوچه باریك رد میشم ،‌چشمم می افته به یه خونه بزرگ قدیمی با یه ایوان پر از گل . راهم رو به سمت خونه كج میكنم ، در خونه باز بود ، میرم داخل . دو تا خانم مسن نشسته بودند تو حیاط ، با مهربونی منو به نوشیدن چای دعوت میكنن و با همبه ایوان پر از گل شون میریم و اونجا میشینیم و با هم چایی میخوریم و حرف میزنیم . اصلا با خانمهای مسن احساس غریبی نداشتم و خیلی صمیمی كنارشون نشسته بودم . دو نفر پر از آرامش ، پر از زندگی .

هنوز هم كه هنوزه هر بار از كوچه های تنگ و باریك رد میشم به دنبال اون خونه میگردم ، اون دو تا خانم مسن .

هر وقت هر كجا پیداشون كنم بی درنگ  به سمتشون خواهم رفت و .

هامون آشپز میشود

رابین دوست داشتنی ...

زندگی شاید تو همین كوچه پشتی باشه

، ,خونه ,یه ,كوچه ,مسن ,زندگی ,پر از ,خانم مسن ,از گل ,رد میشم ,و با

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درحوالی من بهترین تحقیق های دانشگاهی countcidicin کابین آفرودایت piecdotertuc بهترین کلبه اینترنتی ficktilboyprog قطره (ای از زندگی یک درگیر کامپیوتر) هر آنچه میخواهید به رایگان دریافت کنید Wanda's life